بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ salehein



بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

وَقَضَىٰ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوٓا۟ إِلَّآ إِیَّاهُ وَبِٱلْوَٰلِدَیْنِ إِحْسَٰنًا ۚ

إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ ٱلْکِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوْ کِلَاهُمَا

فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّۢ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًۭا کَرِیمًۭا (اسراء۲۳ )

توحید و نیکى به پدر و مادر، سرآغاز یک رشته احکام مهم اسلامى .
آیات مورد بحث سرآغازى است براى بیان یک سلسله از احکام اساسى اسلام که با مساله توحید و ایمان ، شروع مى شود، توحیدى که خمیر مایه همه فعالیتهاى مثبت و کارهاى نیک و سازنده است و هم از این طریق پیوندى میان این آیات و آیات گذشته که سخن از سعادتمندان و برنامه سهگانه آنها یعنى ((ایمان )) و ((سعى و تلاش )) و اراده سراى آخرت مى گوید برقرار مى سازد.
و نیز تاکیدى است مجدد بر آنچه قبلا در باره قرآن و دعوت کننده بودنش به صافترین و بهترین راهها، بیان شده .
نخست از توحید شروع کرده مى گوید: ((با خداوند یگانه (الله ) هیچ معبودى قرار مده )) (لا تجعل مع الله الها آخر).
نمى گوید معبود دیگرى را با خدا پرستش مکن ، بلکه مى گوید ((قرار مده )) تا معنى وسیعترى داشته باشد، یعنى نه در عقیده ، نه در عمل ، نه در دعا و تقاضا و نه در پرستش معبود دیگرى را در کنار ((الله )) قرار مده .
سپس به بیان نتیجه مرگبار شرک پرداخته مى گوید: ((اگر شریکى براى او قائل شوى با مذمت و خذلان فرو خواهى نشست )) (فتقعد مذموما مخذولا).
انتخاب کلمه ((قعود)) (نشستن در اینجا اشاره به ضعف و ناتوانى است ، زیرا در ادبیات عرب ، این کلمه کنایه از ضعف است همانگونه که گفته مى شود قعد به الضعف عن القتال : ((ناتوانى سبب شد که او از پیکار با دشمن بنشیند)).
از جمله بالا استفاده مى شود که شرک سه اثر بسیار بد در وجود انسان مى گذارد:
1 - شرک مایه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلت است در حالى که توحید عامل قیام و حرکت و سرفرازى است .
2 - شرک ، مایه مذمت و نکوهش است ، چرا که یک خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار، و آنکس که تن به چنین انحرافى دهد درخور مذمت است .
3 - شرک سبب مى شود که خداوند مشرک را به معبودهاى ساختگیش واگذارد و دست از حمایتش بردارد، و از آنجا که معبودهاى ساختگى نیز قادر بر حمایت کسى نیستند و خدا هم حمایتش را از چنین کسان برداشته آنها ((مخذول )) یعنى بدون یار و یاور خواهند شد.
در آیات دیگر قرآن نیز همین معنى به شکل دیگرى مجسم شده است ، چنانکه در سوره عنکبوت آیه 41 مى خوانیم : ((آنها که غیر خدا را معبود خویش انتخاب مى کنند همانند عنکبوتند که آن خانه سست و بى اساس را تکیه گاه خود قرار داده و سستترین خانه ها خانه عنکبوت است )) (مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون ).
بعد از اصل توحید به یکى از اساسیترین تعلیمات انسانى انبیاء ضمن تاکید مجدد بر توحید اشاره کرده مى گوید: ((پروردگارت فرمان داده که تنها او را بپرستید و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید)) (و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا).
((قضاء)) مفهوم مؤ کدترى از ((امر)) دارد، و امر و فرمان قطعى و محکم
را مى رساند و این نخستین تاکید در این مساله است .
قرار دادن توحید یعنى اساسیترین اصل اسلامى در کنار نیکى به پدر و مادر تاکید دیگرى است بر اهمیت این دستور اسلامى .
مطلق بودن احسان که هر گونه نیکى را در بر مى گیرد و همچنین ، ((والدین )) که مسلمان و کافر را شامل مى شود، سومین و چهارمین تاکید در این جمله است .
نکره بودن احسان ( احسانا) که در این گونه موارد براى بیان عظمت مى آید پنجمین تاکید محسوب مى گردد.
توجه به این نکته نیز لازم است که فرمان ، معمولا روى یک امر اثباتى مى رود در حالى که در اینجا روى نفى رفته است (پروردگارت فرمان داده که نپرستید جز او را).
این ممکن است به خاطر آن باشد که از جمله ((قضى )) فهمیده مى شود که جمله دیگرى در شکل اثباتى در تقدیر است و در معنى چنین مى باشد: پروردگارت فرمان موکد داده که او را بپرستید و غیر او را نپرستید.
و یا اینکه مجموع جمله ((نفى و اثبات )) (الا تعبدوا الا ایاه ) در حکم یک جمله اثباتى است ، اثبات عبادت انحصارى پروردگار سپس به بیان یکى از مصداقهاى روشن نیکى به پدر و مادر پرداخته مى گوید:
((هر گاه یکى از آن دو، یا هر دو آنها، نزد تو به سن پیرى و شکستگى برسند (آنچنان که نیازمند به مراقبت دائمى تو باشند) از هر گونه محبت در مورد
آنها دریغ مدار، و کمترین اهانتى به آنان مکن ، حتى سبکترین تعبیر نامودبانه یعنى ((اف )) به آنها مگو)) (اما یبلغن عندک الکبر احدهما او کلاهما فلا تقل لهما اف ).
((و بر سر آنها فریاد مزن )) (و لا تنهرهما).
بلکه ((با گفتار سنجیده و لطیف و بزرگوارانه با آنها سخن بگو)) (و قل لهما قولا کریما).
و نهایت فروتنى را در برابر آنها بنما، ((و بالهاى تواضع خود را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر)) (و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة ).
((و بگو بار پروردگارا! آنها را مشمول رحمت خویش قرار ده همانگونه که در کودکى مرا تربیت کرده اند)) (و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا).
دقت فوق العاده در احترام به پدر و مادر
در حقیقت در دو آیه اى که گذشت ، قسمتى از ریزه کاریهاى برخورد مودبانه و فوق العاده احترام آمیز فرزندان را نسبت به پدران و مادران بازگو مى کند:
1 - از یکسو انگشت روى حالات پیرى آنها که در آن موقع از همیشه نیازمندتر به حمایت و محبت و احترامند گذارده ، مى گوید: کمترین سخن اهانت آمیز را به آنها مگو!.
آنها ممکن است بر اثر کهولت به جائى برسند که نتوانند بدون کمک دیگرى حرکت کنند، و از جا برخیزند و حتى ممکن است قادر به دفع آلودگى از
خود نباشند، در این موقع آزمایش بزرگ فرزندان شروع مى شود.
آیا وجود چنین پدر و مادرى را مایه رحمت مى دانند، و یا بلا و مصیبت و عذاب .
آیا صبر و حوصله کافى براى نگهدارى احترام آمیز از چنین پدر و مادرى را دارند و یا هر زمان با نیش زبان ، با کلمات سبک و اهانت آمیز و حتى گاه با تقاضاى مرگ او از خدا قلبش را مى فشارند و آزار مى دهند؟.
2 - از سوى دیگر قرآن مى گوید: در این هنگام به آنها اف مگو، یعنى اظهار ناراحتى و ابراز تنفر مکن ، و باز اضافه مى کند با صداى بلند و اهانت آمیز و داد و فریاد با آنها سخن مگو، و باز تاکید مى کند که با قول کریم و گفتار بزرگوارانه با آنها سخن بگو که همه آنها نهایت ادب در سخن را مى رساند که زبان کلید قلب است .
3 - از سوى دیگر دستور به تواضع و فروتنى مى دهد، تواضعى که نشان دهنده محبت و علاقه باشد و نه چیز دیگر.
4 - سرانجام مى گوید: حتى موقعى که رو به سوى درگاه خدا مى آورى پدر و مادر را (چه در حیات و چه در ممات ) فراموش ‍ مکن و تقاضاى رحمت پروردگار براى آنها بنما.
مخصوصا این تقاضایت را با این دلیل همراه ساز و بگو ((خداوندا همانگونه که آنها در کودکى مرا تربیت کردند تو مشمول رحمتشان فرما))؟
نکته مهمى که از این تعبیر علاوه بر آنچه گفته شد استفاده مى شود این است که اگر پدر و مادر آنچنان مسن و ناتوان شوند که به تنهائى قادر بر حرکت و دفع آلودگیها از خود نباشند، فراموش نکن که تو هم در کودکى چنین بودى و آنها از هر گونه حمایت و محبت از تو دریغ نداشتند محبت آنها را جبران نما.
و از آنجا که گاهى در رابطه با حفظ حقوق پدر و مادر و احترام آنها و تواضعى
که بر فرزند لازم است ممکن است لغزشهائى پیش بیاید که انسان آگاهانه یا ناآگاه به سوى آن کشیده شود در آخرین آیه مورد بحث مى گوید : ((پروردگار شما به آنچه در دل و جان شما است از شما آگاهتر است )) (ربکم اعلم بما فى نفوسکم )
چرا که علم او در همه زمینه ها حضورى و ثابت و ازلى و ابدى و خالى از هر گونه اشتباه است در حالى که علوم شما واجد این صفات نیست .
بنابراین اگر بدون قصد طغیان و سرکشى در برابر فرمان خدا لغزشى در زمینه احترام و نیکى به پدر و مادر از شما سر زند و بلافاصله پشیمان شدید و در مقام جبران برآئید مسلما مشمول عفو خدا خواهید شد: ((اگر شما صالح باشید و توبه کار خداوند توبه کاران را مى آمرزد)) (ان توا صالحین فانه کان للاوابین غفورا).
((اواب )) از ماده ((اوب )) (بر وزن قوم ) بازگشت توام با اراده مى گویند، در حالى که رجوع هم به بازگشت با اراده گفته مى شود و هم بى اراده ، به همین دلیل به ((توبه )) ((اوبه )) گفته مى شود، چون حقیقت توبه بازگشت توام با اراده به سوى خداست .
و از آنجا که ((اواب )) صیغه مبالغه است به کسى گفته مى شود که هر لحظه از او خطائى سر زند به سوى پروردگار باز مى گردد.
این احتمال نیز وجود دارد که ذکر صیغه مبالغه اشاره به تعدد عوامل بازگشت و رجوع به خدا باشد، زیرا ایمان به پروردگار از یکسو، توجه به دادگاه عالم قیامت از سوى دیگر، وجدان بیدار از سوى سوم ، و توجه به عواقب و آثار گناه از سوى چهارم دست به دست هم مى دهند و انسان را موکدا از مسیر انحرافى به سوى خدا مى برند.
1 - احترام پدر و مادر در منطق اسلام
گر چه عواطف انسانى و مساله حقشناسى به تنهائى براى رعایت احترام در برابر والدین کافى است ، ولى از آنجا که اسلام حتى در مسائلى که هم عقل در آن استقلال کامل دارد، و هم عاطفه آن را به وضوح در مى یابد، سکوت روا نمى دارد، بلکه به عنوان تاکید در این گونه موارد هم دستورات لازم را صادر مى کند در مورد احترام والدین آنقدر تاکید کرده است که در کمتر مساله اى دیده مى شود.
به عنوان نمونه به چند قسمت اشاره مى کنیم :
الف در چهار سوره از قرآن مجید نیکى به والدین بلافاصله بعد از مساله توحید قرار گرفته این همردیف بودن دو مساله بیانگر این است که اسلام تا چه حد براى پدر و مادر احترام قائل است .
در سوره بقره آیه 83 مى خوانیم : لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا:
و در سوره نساء آیه 36 و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا.
و در سوره انعام آیه 151 مى فرماید: الا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا.
و در آیات مورد بحث نیز این دو را قرین با هم دیدیم و قضى ربک ان لا تعبدوا الا ایاه و بالوالدین احسانا.
ب - اهمیت این موضوع تا آن پایه است که هم قرآن و هم روایات صریحا توصیه مى کنند که حتى اگر پدر و مادر کافر باشند رعایت احترامشان لازم است . در سوره لقمان آیه 15 مى خوانیم : و ان جاهداک على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنیا معروفا: ((اگر آنها به تو اصرار کنند که مشرک شوى اطاعتشان مکن ، ولى در زندگى دنیا به نیکى با آنها معاشرت نما))!
ج - شکرگزارى در برابر پدر و مادر در قرآن مجید در ردیف شکرگزارى در برابر نعمتهاى خدا قرار داده شده چنانکه مى خوانیم : ان اشکر لى و لوالدیک (سوره لقمان آیه 14) با اینکه نعمت خدا بیش از آن اندازه است که قابل احصا و شماره باشد، و این دلیل بر عمق و وسعت حقوق پدران و مادران مى باشد.
د - قرآن حتى کمترین بى احترامى را در برابر پدر و مادر اجازه نداده است . در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: لو علم الله شیئا هو ادنى من اف لنهى عنه ، و هو من ادنى العقوق ، و من العقوق ان ینظر الرجل الى والدیه فیحد النظر الیها:
((اگر چیزى کمتر از ((اف )) وجود داشت خدا از آن نهى مى کرد (اف همانطور که گفتیم کمترین اظهار ناراحتى است ) و این حداقل مخالفت و بى احترامى نسبت به پدر و مادر است ، و از این جمله نظر تند و غضب آلود به پدر و مادر کردن مى باشد)).
ه - با اینکه جهاد یکى از مهمترین برنامه هاى اسلامى است ، مادام که جنبه وجوب عینى پیدا نکند یعنى داوطلب به قدر کافى باشد، بودن در خدمت پدر و مادر از آن مهمتر است ، و اگر موجب ناراحتى آنها شود، جایز نیست .
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که مردى نزد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و عرض کرد من جوان بانشاط و ورزیده اى هستم و جهاد را دوست دارم ولى مادرى دارم که از این موضوع ناراحت مى شود، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: ارجع فکن مع والدتک فو الذى بعثنى بالحق لانسها بک لیلة خیر من جهاد فى سبیل الله سنة : ((برگرد و خویش ‍ باش ، قسم به آن خدائى که مرا به حق مبعوث ساخته است یک شب مادر با تو ماءنوس گردد از یک سال جهاد در راه خدا بهتر
است ))!
ولى البته هنگامى که جهاد، جنبه وجوب عینى پیدا کند و کشور اسلامى در خطر قرار گیرد و حضور همگان لازم شود، هیچ عذرى پذیرفته نیست ، حتى نئى پدر و مادر.
در مورد سایر واجبات کفائى و همچنین مستحبات ، مساله همانگونه است که در مورد جهاد گفته شد.
و - پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: ایاکم و عقوق الوالدین فان ریح الجنة توجد من مسیرة الف عام و لا یجدها عاق : ((بترسید از اینکه عاق پدر و مادر و مغضوب آنها شوید، زیرا بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد، ولى هیچگاه به کسانى که در مورد خشم پدر و مادر هستند نخواهد رسید)).
این تعبیر اشاره لطیفى به این موضوع است که چنین اشخاص نه تنها در بهشت گام نمى گذارند بلکه در فاصله بسیار زیادى از آن قرار دارند، و حتى نمى توانند به آن نزدیک شوند.
سید قطب در تفسیر فى ظلال حدیثى به این مضمون از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل مى کند که مردى مشغول طواف بود و مادرش را بر دوش گرفته طواف مى داد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را در همان حال مشاهده کرد عرض کرد آیا حق مادرم را با این کار انجام دادم ، فرمود: نه حتى جبران یکى از ناله هاى او را (به هنگام وضع حمل ) نمى کند!
و اگر بخواهیم عنان قلم را در اینجا رها کنیم سخن بسیار به درازا مى کشد و از شکل تفسیر خارج مى شویم ، اما با صراحت باید گفت هر قدر در این زمینه گفته شود باز هم کم است چرا که آنها حق حیات بر انسان دارند.
در پایان این بحث ذکر این نکته را لازم مى دانیم که گاه مى شود پدر و مادر پیشنهادهاى غیر منطقى و یا خلاف شرع به انسان مى کنند، بدیهى است اطاعت آنها در هیچیک از این موارد لازم نیست ، ولى با این حال باید با برخورد منطقى و انجام وظیفه امر به معروف در بهترین صورتش با این گونه پیشنهادها برخورد کرد
سخن خود را در این زمینه با حدیثى از امام کاظم (علیه السلام ) پایان مى دهیم : امام (علیه السلام ) مى گوید کسى نزد پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و از حق پدر و فرزند سؤ ال کرد فرمود: لا یسمیه باسمه ، و لا یمشى بین یدیه ، و لا یجلس قبله ، و لا یستسب له : ((باید او را با نام صدا نزند (بلکه بگوید پدرم !) و جلوتر از او راه نرود، و قبل از او ننشیند، و کارى نکند که مردم به پدرش ‍ بدگوئى کند)) (نگویند خدا پدرت را نیامرزد که چنین کردى !).
2 - تحقیقى پیرامون معنى ((قضاء))
((قضى )) از ماده ((قضاء)) در اصل به معنى جدا ساختن چیزى است یا با عمل و یا با سخن ، و بعضى گفته اند در اصل به معنى پایان دادن به چیزى است ، و هر دو معنى در واقع قریب الافق مى باشند.
و از آنجا که پایان دادن و جدا ساختن معنى وسیعى دارد، این کلمه در مفاهیم مختلفى به کار رفته است .
((قرطبى )) در تفسیرش شش معنى براى آن ذکر کرده :
((قضاء)) به معنى ((امر)) و فرمان مانند و قضى ربک الا تعبدوا الا ایاه ((پروردگارت فرمان داده که جز او را نپرستید)).
- ((قضاء)) به معنى ((خلق )) مانند فقضاهن سبع سماوات فى یومین : ((خداوند جهان را به صورت هفت آسمان ، در دو دوران آفرید)) (سوره فصلت آیه 12).
- ((قضاء)) به معنى ((حکم )) و داورى مانند فاقض ما انت قاض : ((هر داورى مى خواهى بکن )) (سوره طه آیه 72).
- ((قضاء)) به معنى فراغت از چیزى مانند قضى الامر الذى فیه تستفتیان : ((کارى را که درباره آن نظر خواهى مى کردید پایان یافت )) (سوره یوسف آیه 41).
- ((قضاء)) به معنى ((اراده مانند اذا قضى امرا فانما یقول له کن فی ((هنگامى که کارى را اراده کند به آن مى گوید موجود باش ، آن هم موجود مى شود)) (سوره آل عمران آیه 47).
- و ((قضاء)) به معنى ((عهد)) مانند اذ قضینا الى موسى الامر: ((هنگامى که از موسى پیمان و عهد گرفتیم )) (سوره قصص آیه 44).
((ابوالفتوح رازى )) بر این معانى اضافه مى کند.
((قضاء)) به معنى ((اخبار و اعلام )) مانند و قضینا الى بنى اسرائیل فى الکتاب : ((ما به بنى اسرائیل در تورات اعلام نمودیم )).
و بر این اضافه مى توان کرد:
((قضاء)) به معنى ((مرگ )) مانند فوکزه موسى فقضى علیه : ((موسى ضربه اى بر او زد و او جان داد)) (سوره قصاص آیه 15).
حتى بعضى از مفسران معانى ((قضاء)) را بالغ بر سیزده معنى در قرآن مجید دانسته اند.
ولى اینها را نمى توان معانى متعددى براى کلمه ((قضاء)) دانست ، زیرا همه آنها جامعى دارند که در آن جمعند، و در حقیقت غالب معانى که در بالا ذکر
شد از قبیل ((اشتباه مصداق به مفهوم )) است ، چه اینکه هر یک از اینها مصداقى است براى آن معنى کلى و جامع یعنى ((پایان دادن و جدا ساختن )).
فى المثل شخص قاضى با حکم خود به دعوا خاتمه مى دهد، آفریدگار با آفرینش خود به خلقت چیزى پایان مى دهد، خبر دهنده با اخبارش به بیان چیزى پایان مى دهد، تعهد کننده و فرمان دهنده با تعهد و فرمانشان مساله اى را خاتمه یافته تلقى مى کنند به گونه اى که بازگشت در آن ممکن نیست .
ولى نمى توان انکار کرد که در بعضى از این مصداقها آنقدر این لفظ به کار رفته است که به صورت معنى جدیدى درآمده است از جمله قضاء به معنى داورى و به معنى امر و فرمان است .
3 - تحقیقى پیرامون معنى ((اُف ))
((راغب )) در کتاب مفردات مى گوید: ((اُف در اصل به معنى هر چیز کثیف و آلوده است ، و به عنوان توهین نیز گفته مى شود، این کلمه تنها معنى اسمى ندارد، بلکه فعل از او نیز ساخته مى شود، مثلا مى گویند: اففت بکذا یعنى من فلان چیز را آلوده شمردم ، و از آن اظهار نفرت کردم )).
بعضى از مفسران مانند ((قرطبى )) در تفسیر و ((طبرسى )) در ((مجمع البیان )) گفته اند: ((اُف )) و ((تُف )) در اصل به معنى چرکى است که زیر ناخن جمع مى شود، هم آلوده است و هم ناچیز، حتى بعضى میان ((اُف )) و ((تُف )) تفاوت گذاشته اند، اولى را چرک گوشت و دومى را چرک ناخن دانسته اند، سپس مفهوم آن توسعه یافته و به هر چیزى که مایه ناراحتى است گفته شده .
معانى دیگر نیز براى اف گفته اند، از جمله چیز کم ، ناراحتى و ملامت بوى بد.
بعضى دیگر گفته اند اصل این کلمه از اینجا گرفته شده است که هر گاه
خاک یا خاکستر مختصرى روى بدن یا لباس انسان مى ریزد، انسان با فوت کردن آنرا از خود دور مى کند، صدائى که از دهان انسان در این موقع بیرون مى آید چیزى است شبیه ((اوف )) یا ((اُف )) و بعدا در معنى اظهار ناراحتى و تنفر مخصوصا از چیزهاى کوچک به کار رفته است .
از جمع بندى آنچه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر چنین استفاده مى شود که این کلمه در اصل ((اسم صوت )) بوده است ، (صدائى که انسان به هنگام اظهار نفرت یا ابراز تاءلم و درد جزئى و یا فوت کردن چیز آلوده اى از دهانش خارج مى شود).
سپس این ((اسم صوت )) به صورت کلمه اى در آمده و حتى افعالى از آن مشتق شده است ، و در ناراحتیهاى جزئى و یا اظهار تنفر به خاطر مسائل کوچکى ، به کار رفته ، معانى مختلفى که در بالا ذکر شد به نظر مى رسد از مصداقهاى همین معنى جامع و کلى بوده باشد.
به هر حال ، آیه فوق مى خواهد در یک عبارت کوتاه و در نهایت فصاحت و بلاغت این معنى را برساند که احترام پدر و مادر چندان زیاد است که حتى نباید در برابر آنها کمترین سخنى که دلیل بر ناراحتى از آنها و یا بى میلى و تنفر بوده باشد بر زبان جارى ساخت ،

وَٱخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِى صَغِیرًۭا (۲۴اسراء) و بالهای تواضع خویش را از محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر! و بگو: پروردگارا! همان‌گونه که آنها مرا در کوچکی تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده!»


بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

قُلْ تَعَالَوْا۟ أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ ۖ

أَلَّا تُشْرِکُوا۟ بِهِۦ شَیْـًۭٔا ۖ وَبِٱلْوَٰلِدَیْنِ إِحْسَٰنًۭا ۖ

وَلَا تَقْتُلُوٓا۟ أَوْلَٰدَکُم مِّنْ إِمْلَٰقٍۢ ۖ

نَّحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ ۖ

وَلَا تَقْرَبُوا۟ ٱلْفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ ۖ

وَلَا تَقْتُلُوا۟ ٱلنَّفْسَ ٱلَّتِى حَرَّمَ ٱللَّهُ إِلَّا بِٱلْحَقِّ ۚ

ذَٰلِکُمْ وَصَّىٰکُم بِهِۦ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (انعام۱۵۱ )

فرمانهاى دهگانه !
پس از نفى احکام ساختگى مشرکان که در آیات قبل ،

گذشت ، این سه آیه اشاره به اصول محرمات در اسلام کرده و گناهان کبیره ردیف اول را ضمن بیان کوتاه و پر مغز و جالبى در ده قسمت بیان مى کند، و از آنها دعوت مى نماید که بیایند و حرامهاى واقعى الهى را بشنوند و تحریمهاى دروغین را کنار بگذارند. نخست مى گوید به آنها بگو بیائید تا آنچه را خدا بر شما تحریم کرده است بخوانم و برشمرم

(قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم ):
1 - اینکه هیچ چیز را شریک و همتاى خدا قرار ندهید

(الا تشرکوا به شیئا).
2 - نسبت به پدر و مادر نیکى کنید

(و بالوالدین احسانا).
3 - فرزندان خود را به خاطر تنگدستى و فقر نکشید

(و لا تقتلوا اولادکم من املاق ).
زیرا روزى شما و آنها همه به دست ما است و ما همه را روزى مى دهیم (نحن نرزقکم و ایاهم ).


4 - به اعمال زشت و قبیح نزدیک نشوید، خواه آشکار باشد خواه پنهان
یعنى نه تنها انجام ندهید بلکه به آن هم نزدیک نشوید (و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ).


5 - دست به خون بیگناهان نیالائید و نفوسى را که خداوند محترم شمرده و ریختن خون آنها مجاز نیست به قتل نرسانید مگر اینکه طبق قانون الهى اجازه قتل آنها داده شده باشد (مثل اینکه قاتل باشند)

(و لا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ).


به دنبال این پنج قسمت براى تاکید بیشتر مى فرماید: اینها امورى است که خداوند به شما توصیه کرده ، تا دریابید و از ارتکاب آنها خوددارى نمائید (ذلکم وصاکم به لعلکم تعقلون ).


6 - هیچگاه جز به قصد اصلاح نزدیک مال یتیمان نشوید، تا هنگامى که به حد بلوغ برسند (و لا تقربوا مال الیتیم الا بالتى هى احسن حتى یبلغ اشده ).


7 - کم فروشى نکنید و حق پیمانه و وزن را با عدالت ادا کنید، (و اوفوا الکیل و المیزان بالقسط).


و از آنجا که هر قدر انسان دقت در پیمانه و وزن کند باز ممکن است ، مختصر کم و زیادى صورت گیرد که سنجش آن با پیمانه ها و ترازوهاى معمولى امکان پذیر نیست ، به دنبال این جمله اضافه مى کند هیچکس ‍ را جز به اندازه توانائى تکلیف نمى کنیم (لا نکلف نفسا الا وسعها).


8 - به هنگام داورى یا شهادت و یا در هر مورد دیگر سخنى مى گوئید عدالت را رعایت کنید و از مسیر حق منحرف نشوید، هر چند در مورد خویشاوندان شما باشد و داورى و شهادت به حق به زیان آنها تمام گردد (و اذا قلتم فاعدلوا و لو کان ذا قربى ).


9 - به عهد الهى وفا کنید و آنرا نشکنید (و بعهد الله اوفوا).
در اینکه منظور از عهد الهى در این آیه چیست ، مفسران احتمالاتى داده اند، ولى مفهوم آیه ، همه پیمانهاى الهى را اعم از پیمانهاى ((تکوینى )) و ((تشریعى )) و تکالیف الهى و هر گونه عهد و نذر و قسم را شامل مى شود.
و باز براى تاکید در پایان این چهار قسمت ، مى فرماید: ((اینها امورى است که خداوند به شما توصیه مى کند، تا متذکر شوید)) (ذلکم وصاکم به لعلکم تذکرون ).


10 - ((این راه مستقیم من ، راه توحید، راه حق و عدالت ، راه پاکى و تقوا است از آن پیروى کنید و هرگز در راههاى انحرافى و پراکنده گام ننهید که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده مى کند و تخم نفاق و اختلاف را در میان شما مى پاشد

(و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل

فتفرق بکم عن سبیله ).

و در پایان همه اینها براى سومین بار تاکید مى کند که اینها امورى است که خداوند به شما توصیه مى کند تا پرهیزگار شوید (ذلکم وصاکم به لعلکم تتقون ).
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:


1 - شروع از توحید و پایان به نفى اختلاف
قابل ملاحظه اینکه در این دستورات دهگانه ، نخست از تحریم شرک شروع شده است که در واقع سرچشمه اصلى همه مفاسد اجتماعى و محرمات الهى است ، و در پایان نیز به نفى اختلاف
که یکنوع شرک عملى محسوب میشود، پایان یافته است .
این موضوع اهمیت مساله توحید را در همه اصول و فروع اسلامى روشن میسازد که توحید تنها یک اصل دینى نیست بلکه روح تمام تعلیمات اسلام میباشد،


2 - تاءکیدهاى پى در پى
در پایان هر یک از این آیات سه گانه به عنوان تاکید جمله ذلکم وصاکم به ، (این چیزى است که خداوند شما را به آن توصیه میکند) آمده است ، با این تفاوت که در آیه اول با جمله لعلکم تعقلون و در آیه دوم با جمله لعلکم تذکرون و در جمله سوم با جمله لعلکم تتقون ختم شده است .
و این تعبیرات مختلف و حساب شده گویا اشاره به این نکته است که نخستین مرحله به هنگام دریافت یک حکم ، ((تعقل )) و درک آن است ، مرحله بعد، مرحله یادآورى و ((تذکر)) و جذب آن مى باشد و مرحله سوم که مرحله نهائى است ، مرحله عمل و پیاده کردن و ((تقوا)) و پرهیزگارى است .
درست است که هر کدام از این جمله هاى سه گانه بعد از ذکر چند قسمت از ده فرمان فوق آمده است ولى روشن است که این مراحل سه گانه اختصاص به احکام معینى ندارد، زیرا هر حکمى تعقل و تذکر و تقوا و عمل لازم دارد، بلکه در حقیقت رعایت جنبه هاى فصاحت و بلاغت ایجاب کرده که این تاکیدات در میان آن احکام ده گانه پخش ‍ گردد.


3 - فرمانهاى جاویدان
شاید نیاز به تذکر نداشته باشد که این فرمانهاى دهگانه اختصاصى به آئین اسلام ندارد بلکه در همه ادیان بوده است ، اگر چه در اسلام به صورت گسترده ترى مورد بحث قرار گرفته است ، و در حقیقت همه آنها از فرمانهائى است که عقل و منطق به روشنى ، آنها را درک مى کند، و به اصطلاح
از ((مستقلات عقلیه )) است و لذا در قرآن مجید در آئین انبیاى دیگر نیز این احکام کم و بیش دیده مى شود.


4 - اهمیت نیکى به پدر و مادر
ذکر نیکى به پدر و مادر، بلافاصله بعد از مبارزه با شرک ، و قبل از دستورهاى مهمى همانند تحریم قتل نفس ، و اجراى اصول عدالت ، دلیل بر اهمیت فوق العاده حق پدر و مادر در دستورهاى اسلامى است .
این موضوع وقتى روشنتر مى شود که توجه کنیم به جاى تحریم آزار پدر و مادر که هماهنگ با سایر تحریمهاى این آیه است ، موضوع احسان و نیکى کردن ، ذکر شده است یعنى نه تنها ایجاد ناراحتى براى آنها حرام است بلکه علاوه بر آن ، احسان و نیکى در مورد آنان نیز لازم و ضرورى است .
و جالبتر اینکه کلمه ((احسان )) را به وسیله ((ب)) متعدى ساخته و فرموده است ((بالوالدین احسانا))، و میدانیم احسان گاهى با ((الى )) و گاهى با ((ب )) ذکر مى شود، در صورتى که با الى ذکر شود، مفهوم آن نیکى کردن است هر چند بطور غیر مستقیم و بالواسطه باشد، اما هنگامى که با ((ب )) ذکر مى شود معنى آن نیکى کردن بطور مستقیم و بدون واسطه است ، بنابراین آیه تاکید مى کند که موضوع نیکى به پدر و مادر را باید آنقدر اهمیت داد که شخصا و بدون واسطه به آن اقدام نمود.


5 - قتل فرزندان به خاطر گرسنگى
از این آیات بر مى آید که عربهاى دوران جاهلى نه تنها دختران خویش را به خاطر تعصبهاى غلط زنده به گور
مى کردند بلکه پسران را که سرمایه بزرگى در جامعه آن روز محسوب مى شد، نیز از ترس فقر و تنگدستى به قتل مى رسانیدند خداوند در این آیه آنها را به خوان گسترده نعمت پروردگار که ضعیفترین موجودات نیز از آن روزى مى برند توجه داده و از این کار باز مى دارد.
با نهایت تاسف این عمل جاهلى در عصر و زمان ما در شکل دیگرى تکرار مى شود، و به عنوان کمبود احتمالى مواد غذائى روى زمین ، کودکان بى گناه در عالم جنینى از طریق کورتاژ به قتل مى رسند.
گر چه امروز براى سقط جنین دلائل بى اساس دیگرى نیز ذکر مى کنند، ولى مساله فقر و کمبود مواد غذائى یکى از دلائل عمده آن است .
اینها و مسائل دیگرى شبیه به آن ، نشان مى دهد که عصر جاهلیت در زمان ما به شکل دیگرى تکرار مى شود و ((جاهلیت قرن بیستم )) حتى در جهانى وحشتناکتر و گسترده تر از جاهلیت قبل از اسلام است .


6 - منظور از فواحش چیست ؟
((فواحش )) جمع (( ))

به معنى گناهانى است که فوق العاده زشت و تنفرآمیز است ، بنابراین پیمان شکنى و کم فروشى و شرک و مانند اینها اگر چه از گناهان کبیره مى باشند، ولى ذکر آنها در مقابل فواحش به خاطر همان تفاوت مفهوم است .


7 - نزدیک این گناهان نشوید
در آیات فوق ، در دو مورد تعبیر به لا تقربوا (نزدیک نشوید) شده است ، این موضوع در مورد بعضى از گناهان دیگر نیز در قرآن تکرار شده است ، به نظر مى رسد که این تعبیر در مورد گناهانى است که ((وسوسه انگیز))
است مانند

(( و فحشاء))

و ((اموال بى دفاع یتیمان ))

و امثال اینها،

لذا به مردم اخطار مى کند که به آنها نزدیک نشوند تا تحت تاثیر وسوسه هاى شدیدشان قرار نگیرند.


8 - گناهان آشکار و پنهان
شک نیست که جمله ((ما ظهر منها و ما بطن )) هر گونه گناه زشت آشکار و پنهانى را شامل مى شود، ولى در بعضى از احادیث از امام باقر (ع ) نقل شده که فرمود: ما ظهر هو ال و ما بطن هو المحالة : ((منظور از گناه آشکار، و منظور از گناه پنهان ، گرفتن معشوقه هاى نامشروع پنهانى و مخفیانه است )) اما روشن است که ذکر این مواد به عنوان بیان یک مصداق روشن است ، نه اینکه منحصر به همین مورد بوده باشد.


9 - ده فرمان یهود
در تورات در فصل 20 سفر خروج احکام دهگانه اى دیده میشود که به عنوان ده فرمان در میان یهود معروف شده است که از جمله دوم شروع مى شود و به هفدهم از آن فصل ، پایان مى یابد.
با مقایسه میان آن ده فرمان و آنچه در آیات فوق مى خوانیم روشن مى شود که فاصله فوق العاده زیادى میان این دو برنامه است ، البته نمى توان اطمینان یافت که تورات کنونى در این قسمت مانند بسیارى از قسمتهاى دیگر دستخوش تحریف نشده باشد، ولى آنچه مسلم است ده فرمان موجود در تورات اگر چه مشتمل بر مسائل لازمى است اما از نظر وسعت و ابعاد اخلاقى و اجتماعى و عقیده اى در سطحى بسیار پائینتر از مفاد آیات فوق است .


10 - چگونه این چند آیه چهره مدینه را تغییر داد ؟!
در بحارالانوار و همچنین در کتاب اعلام الورى داستان جالبى دیده مى شود که از تاثیر فوق العاده آیات فوق در نفوس شنوندگان حکایت مى کند و ما این
جریان را طبق نقل بحار الانوار از على بن ابراهیم به طور خلاصه ذیلا مى آوریم :
((اسعد بن زراره )) و ((ذکوان بن عبد قیس )) که از طایفه ((خزرج )) بودند، به مکه آمدند در حالى که میان طایفه ((اوس )) و ((خزرج )) جنگ طولانى بود و مدتها شب و روز سلاح بر زمین نمى گذاشتند، و آخرین جنگ آنها روز ((بعاث )) بود که در آن جنگ طایفه اوس بر خزرج پیشى گرفت ، به همین جهت اسعد و ذکوان به مکه آمدند تا از مردم مکه پیمانى بر ضد طایفه اوس بگیرند، هنگامى که به خانه ((عتبة بن ربیعه )) وارد شدند و جریان را براى او گفتند در پاسخ گفت :
شهر ما از شهر شما دور است ، مخصوصا گرفتارى تازه اى پیدا کرده ایم که ما را سخت به خود مشغول داشته ، ((اسعد)) پرسید چه گرفتارى ؟ شما که در حرم امن زندگى دارید.
((عتبه )) گفت : مردى در میان ما ظهور کرده که مى گوید: فرستاده خدا هستم ! عقل ما را ناچیز مى شمرد و به خدایان ما بد مى گوید، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراکنده نموده است !
((اسعد)) پرسید این مرد چه نسبتى به شما دارد؟ گفت : فرزند عبدالله بن عبدالمطلب و اتفاقا از خانواده هاى شریف ما است .
((اسعد)) و ((ذکوان )) در فکر فرو رفتند و به خاطرشان آمد که از یهود مدینه مى شنیدند به همین زودى پیامبرى در مکه ظهور خواهد کرد، و به مدینه هجرت خواهد نمود.
((اسعد)) پیش خود گفت : نکند این همان کسى باشد که یهود از او خبر مى دادند.
سپس پرسید او کجاست ؟
((عتبه )) گفت در حجر اسماعیل کنار خانه خدا هم اکنون نشسته است
آنها در دره اى از کوه محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب آزادى مى یابند، و وارد جمعیت مى شوند ولى من به تو توصیه مى کنم به سخنان او گوش مده و یک کلمه با او حرف مزن که او ساحر غریبى است .
- و این در ایامى بود که مسلمانان در شعب ابى طالب محاصره بودند.
اسعد رو به عتبه کرد و گفت پس چه کنم ؟ محرم شده ام و بر من لازم است که طواف خانه کعبه کنم ، تو به من مى گوئى به او نزدیک نشوم ؟!
((عتبه )) گفت : مقدارى پنبه در گوشهاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى ! اسعد وارد مسجدالحرام شد، در حالى که هر دو گوش خود را با پنبه سخت بسته بود، و مشغول طواف خانه کعبه شد در حالى که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با جمعى از بنى هاشم در حجر اسماعیل در کنار خانه کعبه نشسته بودند.
او نگاهى به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کرد و به سرعت گذشت ، در دور دوم طواف با خود گفت : هیچکس احمقتر از من نیست !، آیا مى شود یک چنین داستان مهمى در مکه بر سر زبانها باشد و من از آن خبرى نگیرم و قوم خود را در جریان نگذارم ؟!، به دنبال این فکر، دست کرد پنبه ها را از گوش بیرون آورد و به دور افکند و در جلو پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) قرار گرفت و پرسید به چه چیز ما را دعوت مى کنى ؟
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: به شهادت به یگانگى خدا و اینکه من فرستاده اویم و شما را به این کارها دعوت مى کنم و سپس ‍ آیات سه گانه ، فوق که مشتمل بر دستورات دهگانه بود تلاوت کرد.
هنگامى که اسعد این سخنان پرمعنى و روح پرور را که با نهاد و جانش ‍ آشنا بود شنید، به کلى منقلب شد و فریاد زد اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله .
اى رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد، من اهل یثربم ، از طایفه خزرجم ، ارتباط ما با برادرانمان از طایفه اوس بر اثر جنگهاى طولانى گسسته ، شاید خداوند
به کمک تو این پیوند گسسته را برقرار سازد.
اى پیامبر! ما وصف ترا از طایفه یهود شنیده بودیم و همواره ما را از ظهور تو بشارت مى دادند و ما امیدواریم که شهر ما هجرتگاه تو گردد، زیرا یهود از کتب آسمانى خود چنین به ما خبر دادند، شکر مى کنم که خدا مرا به سوى تو فرستاد، به خدا سوگند جز براى بستن پیمان جنگى بر ضد دشمنان به مکه نیامده بودم ، ولى خداوند مرا به پیروزى بزرگترى نائل کرد.
سپس رفیق او ((ذکوان )) نیز مسلمان شد و هر دو از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تقاضا کردند مبلغى همراه آنها به مدینه بفرستد تا به مردم تعلیم قرآن دهد و به اسلام دعوت نماید و آتش جنگها خاموش ‍ گردد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ((مصعب بن عمیر)) را همراه آنها به مدینه فرستاد و از آن زمان پایه هاى اسلام در مدینه گذاشته شد و چهره مدینه دگرگون گشت .


بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ کُونُوا۟ قَوَّٰمِینَ

بِٱلْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمْ

أَوِ ٱلْوَٰلِدَیْنِ وَٱلْأَقْرَبِینَ ۚ

إِن یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیرًۭا فَٱللَّهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا ۖ

فَلَا تَتَّبِعُوا۟ ٱلْهَوَىٰٓ أَن تَعْدِلُوا۟ ۚ وَإِن تَلْوُۥٓا۟ أَوْ تُعْرِضُوا۟ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًۭا (نساء۱۳۵ )

عدالت اجتماعى
به تناسب دستورهائى که در آیات گذشته درباره اجراى عدالت در خصوص مورد یتیمان ، و همسران داده شده ، در این آیه یک اصل اساسى و یک قانون کلى درباره اجراى عدالت در همه موارد بدون استثناء ذکر مى کند و به تمام افراد با ایمان فرمان میدهد که قیام به عدالت کنند.
(یا ایها الذین آمنوا وا قوامین بالقسط).
باید توجه داشت که قوامین جمع قوام

((صیغه مبالغه )) به معنى ((بسیار قیام کننده ))است ،

یعنى باید در هر حال و در هر کار و در هر عصر و زمان قیام به عدالت کنید که این عمل خلق و خوى شما شود، و انحراف از آن بر خلاف طبع و روح شما گردد.
تعبیر به ((قیام ))

در اینجا ممکن است به خاطر آن باشد که انسان براى انجام کارها معمولا باید بپاخیزد، و به دنبال آنها برود، بنابراین ((قیام )) به کار کنایه از تصمیم و عزم راسخ و اقدام جدى درباره آن است اگر چه آن کار همانند حکم قاضى احتیاج به قیام و حرکتى نداشته باشد، و نیز ممکن است تعبیر به قیام از این نظر باشد که قائم معمولا به چیزى میگویند که عمود بر زمین بوده باشد و کمترین میل و انحرافى به هیچ طرف نداشته باشد، یعنى باید آنچنان عدالت را اجرا کنید که کمترین انحرافى به هیچ طرف پیدا نکند.
سپس براى تاکید مطلب مساله شهادت را عنوان کرده ، میفرماید: ((به خصوص در مورد شهادت باید همه ملاحظات را کنار بگذارید و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهید، اگر چه به زیان شخص شما یا پدر و مادر و یا نزدیکان تمام شود)).
(شهداء لله و لو على انفسکم او الوالدین و الاقربین ).
این موضوع در همه اجتماعات و مخصوصا در اجتماعات جاهلى وجود داشته و دارد که معمولا در شهادت دادن ، مقیاس راحب و بغضها و چگونگى ارتباط اشخاص با شهادت دهنده قرار مى دهند اما حق و عدالت براى آنها مطرح نیست ، مخصوصا از حدیثى که از ابن عباس ‍ نقل شده استفاده میشود که افراد تازه مسلمان حتى بعد از ورود به مدینه به خاطر ملاحظات خویشاوندى از اداى شهادتهائى که به ضرر بستگانشان میشد خوددارى میکردند، آیه فوق
نازل شد و در این زمینه به آنها هشدار دارد.
ولى - همانطور که آیه اشاره میکند - این کار با روح ایمان سازگار نیست ، مؤ من واقعى کسى است که در برابر حق و عدالت ، هیچگونه ملاحظهاى نداشته باشد و حتى منافع خویش و بستگان خویش را به خاطر اجراى آن نادیده بگیرد.
ضمنا از این جمله استفاده میشود که بستگان مى توانند با حفظ اصول عدالت به سود یا به زیان یکدیگر شهادت دهند (مگر اینکه قرائن اتهام بطرفدارى و اعمال تعصب در کار بوده باشد).
سپس به قسمت دیگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره کرده میفرماید: ((نه ملاحظه ثروت ثروتمندان باید مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى از ملاحظه فقر فقیران ، زیرا اگر آن کس که شهادت به حق به زیان او تمام میشود، ثروتمند یا فقیر باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است ، نه صاحبان زر و زور میتوانند در برابر حمایت پروردگار، زیانى به شاهدان بر حق برسانند، و نه فقیر با اجراى عدالت گرسنه مى ماند)).
(ان یکن غنیا او فقیرا فالله اولى بهما).


باز براى تاکید دستور مى دهد که ((از هواى و هوس پیروى نکنید تا مانعى در راه اجراى عدالت ایجاد گردد)).
(فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا)
و از این جمله به خوبى استفاده میشود که سرچشمه مظالم و ستمها، هواپرستى است و اگر اجتماعى هواپرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت !
بار دیگر به خاطر اهمیتى که موضوع اجراى عدالت دارد، روى این دستور تکیه کرده میفرماید:

((اگر مانع رسیدن حق به حقدار شوید و یا حق را تحریف نمائید و یا پس از آشکار شدن حق از آن اعراض کنید، خداوند از اعمال شما آگاه است )).
(و ان تلووا 

او تعرضوا فان الله کان بما تعملون خبیرا).
در حقیقت جمله ان تلووا اشاره به تحریف حق و تغییر آن است ، در حالى که جمله تعرضوا اشاره به خوددارى کردن از حکم به حق میباشد و این همان چیزى است که در حدیثى از امام باقر (علیه السلام ) نقل شده است .
جالب توجه اینکه در ذیل آیه تعبیر به خبیر شده است نه علیم ، زیرا خبیر معمولا به کسى میگویند که از جزئیات و ریزهکاریهاى یک موضوع آگاه است ، اشاره به اینکه خداوند کوچکترین انحراف شما را از حق و عدالت به هر بهانه و دستاویزى که باشد حتى در آنجا که لباس ‍ حق بجانب بر آن مى پوشانید میداند و کیفر آن را خواهد داد!
آیه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مساله عدالت اجتماعى در هر شکل و هر صورت کاملا روشن میسازد و انواع تاءکیداتى که در این چند جمله بکار رفته است نشان میدهد که اسلام تا چه اندازه در این مساله مهم انسانى و اجتماعى ، حساسیت دارد، اگر چه با نهایت تاسف میان عمل مسلمانان ، و این دستور عالى اسلامى ، فاصله از زمین تا آسمان است !، و همین یکى از اسرار عقب ماندگى آنها است .


بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَٰقَ بَنِىٓ إِسْرَٰٓءِیلَ

لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلْوَٰلِدَیْنِ إِحْسَانًۭا

وَذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْیَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰکِینِ

وَقُولُوا۟ لِلنَّاسِ حُسْنًۭا

وَأَقِیمُوا۟ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُوا۟ ٱَّکَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ

إِلَّا قَلِیلًۭا مِّنکُمْ وَأَنتُم مُّعْرِضُونَ( ۸۳بقره)

پیمانشکنان !
در آیات گذشته نامى از پیمان بنى اسرائیل به میان آمد،

ولى دراین باره تفصیلى ذکر نشد، در آیات مورد بحث ،

خداوند موادى از این پیمان را یادآور شده است ،

بیشتر این مواد یا همه آنها از امورى است که مى بایست آن را جزء اصول و قوانین ثابت ادیان الهى دانست ،

چرا که در همه ادیان آسمانى این پیمانها و دستورات به نحوى وجود دارد.
در این آیات ،

قرآن مجید یهود را شدیدا مورد سرزنش قرار مى دهد که چرا این پیمانها را شکستند؟

و آنها را در برابر این نقض پیمان به رسوائى در این جهان و کیفر شدید در آن جهان تهدید مى کند.
در این پیمان که بنى اسرائیل خود شاهد آن بودند و به آن اقرار کردند این مطالب آمده است :
1 - توحید و پرستش خداوند یگانه ،

چنانکه نخستین آیه مى گوید:

بیاد آورید زمانى را که از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم جز الله (خداوند یگانه را پرستش نکنید،

(و در برابر هیچ بتى سر تعظیم فرود نیاورید)

(و اذ اخذنا میثاق بنى اسرائیل لا تعبدون الا الله )


2 ((و نسبت به پدر و مادر نیکى کنید)) (و بالوالدین احسانا)


3 ((نسبت به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان نیز به نیکى رفتار نمائید)) (و ذى القربى و الیتامى و المساکین )


4 ((و با سخنان نیکو با مردم سخن گوئید))

(و قولوا للناس حسنا).


5 ((نماز را بر پا دارید)) (و در همه حال به خدا توجه داشته باشید) (و اقیموا الصلوة )


6 ((در اداى زکات و حق محرومان ، کوتاهى روا مدارید))

(و آتوا اکاة )


((اما شما جز گروه اندکى سرپیچى کردید، و از وفاى به پیمان خود، رویگردان شدید))

(ثم تولیتم الا قلیلا منکم و انتم معرضون ).


7 و به یاد آرید هنگامى که از شما پیمان گرفتیم خون یکدیگر را نریزید (و اذ اخذنا میثاقکم لا تسف دمائکم ).


8 ((یکدیگر را از خانه ها و کاشانه هاى خود بیرون نکنید)

) (و لا تخرجون انفسکم من دیارکم ).


9 چنانچه کسى در ضمن جنگ از شما اسیر شد، همه براى آزادى او کمک کنید، فدیه دهید و او را آزاد سازید (این ماده از پیمان از جمله افتؤ منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ‍ که بعدا خواهد آمد استفاده مى شود).


((شما به همه این مواد اقرار کردید و بر این پیمان گواه بودید)) (ثم اقررتم و انتم تشهدون ).


ولى شما بسیارى از مواد این میثاق الهى را زیر پا گذاشتید ((شما همانها بودید که یکدیگر را به قتل مى رساندید و جمعى از خود را از سرزمینشان آواره مى کردید))

(ثم انتم هؤ لاء تقتلون انفسکم

و تخرجون فریقا منکم من دیارهم ).


((و در انجام این گناه و به یکدیگر کمک مى کنید)) (تظاهرون علیهم بالاثم و العدوان ).


اینها همه بر ضد پیمانى بود که با خدا بسته بودید.
((ولى در این میان هنگامى که بعضى از آنها به صورت اسیران نزد شما بیایند فدیه مى دهید و آنها را آزاد مى سازید))

(و ان یاتوکم اسارى تفادوهم ).


در حالى که بیرون ساختن آنها از خانه و کاشانه شان از آغاز بر شما حرام بود (و هو محرم علیکم اخراجهم ).


و عجب اینکه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسیران به حکم تورات و پیمان الهى استناد مى کنید آیا به بعضى از دستورات کتاب الهى ایمان مى آورید و نسبت به بعضى کافر مى شوید ؟! (افتؤ منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ).


((جزاى کسى از شما که چنین تبعیضى را در مورد احکام الهى روا دارد چیزى جز رسوائى در زندگى این دنیا نخواهد بود))

(فما جزاء من یفعل ذلک منکم الا خزى فى الحیوة الدنیا). <150>
((و در روز رستاخیز به اشد عذاب باز مى گردند)) (و یوم القیامة یردون الى اشد العذاب ).


((و خداوند از اعمال شما غافل نیست )) (و ما الله بغافل عما تعملون ).


و همه آن را دقیقا احصا کرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاکمه مى کند.


آخرین آیه مورد بحث در حقیقت انگیزه اصلى این اعمال ضد و نقیض را بیان کرده مى گوید: آنها کسانى هستند که زندگى دنیا را به قیمت از دست دادن آخرت خریدارى کردند (اولئک الذین اشتروا الحیوة الدنیا بالاخرة ).


و به همین دلیل عذاب آنها تخفیف داده نمى شود و کسى آنها را یارى نخواهد کرد (فلا یخفف عنهم العذاب و لا هم ینصرون ).
1- بیان تاریخى آیات
به طورى که بسیارى از مفسران نقل کرده اند طایفه

((بنى قریظه )) و ((بنى نضیر))

که هر دو از طوائف یهود بودند 

و با هم قرابت نزدیک داشتند به خاطر منافع دنیا با یکدیگر به مخالفت برخاستند،

((بنى نضیر)) به طایفه ((خزرج ))

که از مشرکان مدینه بود پیوستند و ((بنى قریظه ))

به طایفه ((اوس ))

و در جنگهائى که میان آن دو قبیله روى مى داد هر یک از اینها طایفه هم پیمان خود را کمک مى کرد، و از طایفه دیگر مى کشت ، اما هنگامى که آتش جنگ فرو مى نشست ، همه یهود جمع مى شدند و دست به دست هم مى دادند تا از طریق پرداختن فدیه ، اسیران خود را آزاد کنند، و در این عمل استناد به حکم و قانون تورات مى کردند

(در حالى که اولا اوس و خزرج هر دو مشرک بودند و کمک به آنها جایز نبود و ثانیا همان قانونى که دستور فدا را داده بود، دستور خوددارى از قتل را نیز صادر کرده بود).
و یهود همانند اقوام لجوج و نادان دیگر از این اعمال ضد و نقیض فراوان داشتند:


2- تبعیض در احکام خدا و انگیزه آن
گفتیم قرآن مجید یهود را در برابر اعمال ضد و نقیض و تبعیضشان در میان احکام خدا شدیدا مورد سرزنش قرار داده و به اشد مجازات تهدید مى کند، به خصوص اینکه آنها احکام کوچکتر را عمل مى کردند اما در برابر احکام مهمتر یعنى قانون تحریم ریختن خون یکدیگر و آواره ساختن هم مذهبان از خانه و دیارشان ، مخالفت مى کردند.
در حقیقت آنها تنها براى دستوراتى ارج و بها قائل بودند که از نظر زندگى دنیا به نفعشان بود، آنجا که منافعشان اقتضا مى کرد خون یکدیگر را مى ریختند اما چون احتمال اسارت براى همگى وجود داشت به منظور نجات از اسارت احتمالى آینده از دادن فدیه براى آزاد ساختن اسیران مضایقه نداشتند.
اصولا عمل کردن به دستوراتى که به سود انسان است نشانه اطاعت از فرمان خدا محسوب نمى شود، زیرا انگیزه آن فرمان خدا نبوده بلکه حفظ منافع شخصى بوده است ، زمانى فرمانبردار از عاصى و گنهکار شناخته مى شود که عمل به دستورى بر خلاف منافع شخصى باشد، آنها که از چنین قانونى پیروى کنند، مؤ منان راستین هستند و آنها که تبعیض کنند سرکشان واقعى مى باشند، بنابر این تبعیض در اجراى قوانین نشانه روح تمرد و احیانا عدم ایمان است .
و به تعبیر دیگر اثر ایمان و تسلیم ، آنجا ظاهر مى شود که قانونى بر ضد منافع شخصى انسان باشد و آنرا محترم بشمرد، و گرنه عمل به دستورات الهى در آنجا که حافظ منافع انسان است نه افتخار است و نه نشانه ایمان ، و لذا همیشه مؤ منان را از منافقان از این طریق مى توان شناخت ، مؤ منان در برابر همه قوانین الهى تسلیمند و منافقان طرفدار تبعیض .
و همانطور که قرآن مى گوید: نتیجه این عمل ، رسوائى و ذلت و بدبختى است ، ملتى که جز به جنبه هاى مادى دین آن هم فقط از دریچه منافع شخصى و خصوصى ، نمى اندیشد دیر یا زود در چنگال ملتى قوى پنجه اسیر مى گردد، از اوج عزت به زیر مى آید و در جوامع انسانى رسوا مى گردد.
این از نظر دنیا و اما از نظر آخرت همانگونه که قرآن مى گوید شدیدترین مجازات در انتظار این گونه تبعیض گران است .
البته این قانون مخصوص بنى اسرائیل نبوده براى همگان و براى ما مسلمانان امروز نیز ثابت است ، و چه بسیارند تبعیض گران ، و چه بدبخت و رسوایند این گروه ؟!
3- برنامهاى براى زنده ماندن ملتها
این آیات اگر چه درباره بنى اسرائیل نازل شده ولى یک سلسله قوانین کلى براى همه ملل دنیا در بر دارد، عوامل زنده ماندن و بقاء و سرفرازى ملتها و رمز شکست آنان را یادآور مى شود .
از دیدگاه قرآن برقرارى و سر بلندى ملتها در صورتى است که خود را به بزرگترین نیروها و قدرتها متکى سازند، و در همه حال از او مدد بگیرند به قدرتى تکیه کنند که فنا و زوال در او راه ندارد، و تنها در برابر او سر تعظیم فرود آورند، که اگر چنین کنند از هیچکس ترس و وحشتى نخواهد داشت و پیدا است که چنین مبدئى جز آفریدگار بزرگ نمى تواند باشد، آرى این تکیه گاه خداوند است (لا تعبدون الا الله ).
و از طرف دیگر براى بقاء و جاویدان ماندن ملتها همبستگى خاصى بین افراد آنها لازم است ، این عمل در صورتى امکان دارد که هر کس نسبت به پدر و مادر خود که شعاع بستگى آنها نسبت به وى نزدیکتر است ، و در مرحله بعد نسبت به خویشاوندان و بعد از آنها نسبت به تمام افراد اجتماع نیکى بخرج دهد تا همه بال و پر یکدیگر باشند مخصوصا افراد ضعیف را تحت حمایت قرار دهند تا در دامان دشمن نیفتند (و بالوالدین احسانا و ذى القربى . و قولوا للناس حسنا).
تقویت بنیه مالى هر ملت و از بین بردن فاصله طبقاتى نیز در زنده نگاه داشتن روح آن ملت سهم فراوانى دارد که یک رکن آن پرداختن زکاة است (و آتوا اکاة ).
اینها از یک سو، و از سوى دیگر رمز شکست و فناى ملتها در بهم خوردن این همبستگى و پدید آمدن کشمکشها و جنگهاى داخلى میداند، ملتى که در برابر
هم صف آرائى کنند و سنگ تفرقه در میان شان انداخته شود و بجاى کمک بیکدیگر بجان هم بیفتند و در پى تصرف اموال و سرزمینهاى هم بر آیند و براى ریختن خون یکدیگر آستینها را بالا زنند و هر دسته براى آواره ساختن و تصرف اموال دیگرى قد برافرازد دیر یا زود نابود مى گردند کشورشان ویران مى گردد و خود بیچاره و بدبخت خواهند شد ( لا تسف دمائکم و لا تخرجون انفسکم من دیارکم .).
و بالاخره یکى دیگر از عوامل سقوط ملتها همان تبعیض در اجراى قوانین است که هر قانونى حافظ منافع شخصیشان باشد اجرا کنند و آنچه به سود جامعه است فراموش نمایند (ا فتؤ منون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض ).
و این است علل رشد و شکست ملتها از دیدگاه قرآن .

بازبانی خوش نصیحت کن که گردد بااثر

چون که تاثیر سخن با مهربانی بهتراست

 


بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

وَٱعْبُدُوا۟ ٱللَّهَ وَلَا تُشْرِکُوا۟ بِهِۦ شَیْـًۭٔا ۖ

وَبِٱلْوَٰلِدَیْنِ إِحْسَٰنًۭا

وَبِذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْیَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰکِینِ

وَٱلْجَارِ ذِى ٱلْقُرْبَىٰ وَٱلْجَارِ ٱلْجُنُبِ

وَٱلصَّاحِبِ بِٱلْجَنۢبِ وَٱبْنِ ٱلسَّبِیلِ

وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَٰنُکُمْ ۗ

إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخْتَالًۭا فَخُورًا (۳۶نساء)

این آیه، از حقّ خدا واعبدوااللَّه»

تا حقّ بردگان ملکت ایمانکم»

را بیان کرده و این نشانه‏ى جامعیّت اسلام است.
الجار ذى‏القربى والجار الجنب»،

شامل همسایه‏ى فامیل و غیر فامیل،

هم عقیده و غیر هم عقیده نیز مى‏شود.

به گفته‏ى روایات تا چهل خانه از هر طرف، همسایه‏اند.

یعنى در مناطق کوچک، همه همسایه‏اند.
الصاحب بالجنب»، شامل رفقاى دائمى یا موقّت،

رفقاى سفر، یا آنان که به امید نفعى سراغ انسان مى‏آیند، مى‏شود.
ابن‏السبیل»،

ممکن است در وطن خود متمکن باشد و ما شناختى از او و بستگانش نداشته باشیم، فقط بدانیم که درمانده‏ى در سفر و فرزند راه است که باید مورد حمایت قرار گیرد.
مختال»،

کسى است که در دنیاى خیال،

خود را بزرگ مى‏پندارد و تکبر مى‏کند.

اگر به اسب هم خیل» مى‏گویند چون متکبّرانه راه مى‏رود.
احسان به پدر و مادر، شامل محبّت، خدمت، کمک مالى، علمى، عاطفى و م با آنان مى‏شود.
شرط احسان به والدین خوب بودن آنان نیست، ولى اطاعت از والدین در صورتى است که آنان به امرى بر خلاف رضاى خدا فرمان ندهند.
امام صادق‏علیه السلام فرمودند: پیامبرصلى الله علیه وآله و على‏علیه السلام پدران این امّت هستند، زیرا در قرآن آمده: اعبدوا اللّه. و بالوالدین احساناً»
1- تنها عبادت خدا کافى نیست،

دورى از هرگونه شرک و ریا لازم است.

واعبدوا اللَّه ولاتشرکوا.»
2- نیکى به پدر و مادر، در کنار بندگى خدا وتوحید مطرح است. واعبدوااللَّه. و بالوالدین احسانا»
3- خداپرست واقعى باید نسبت به بستگان، محرومان و همسایگان خود، متعهّد و مسئول باشد.

اعبدوااللَّه. ذى القربى و الیتامى»
4- همسایگان دور نیز بر انسان حقّ دارند. الجار الجنب»
5 - در احسان کردن به اولویّت‏ها توجّه کنید. نام والدین قبل از بستگان و نام آنان قبل از یتیمان آمده است.
6- بى‏توجّهى به والدین و بستگان و یتیمان و محرومان جامعه، نشانه‏ى تکبّر و فخر فروشى است.

ان اللّه لایحبّ من کان مختالاً فخوراً»
7- احسان، باید همراه با تواضع باشد.

در ابتداى آیه سفارش به احسان شده و در پایان از تکبّر نهى نموده است. لایحبّ کلّ مختال»

هرکه گردد خاکسار خلق والا می شود

قطره از افتادگی واصل به دریا می شود


موضوعات مرتبط: احسان به والدین وخویشاوندان


بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

یَسْـَٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ ۖ

قُلْ مَآ أَنفَقْتُم مِّنْ خَیْرٍۢ فَلِلْوَٰلِدَیْنِ

وَٱلْأَقْرَبِینَ وَٱلْیَتَٰمَىٰ وَٱلْمَسَٰکِینِ وَٱبْنِ ٱلسَّبِیلِ ۗ

وَمَا تَفْعَلُوا۟ مِنْ خَیْرٍۢ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٌۭ( ۲۱۵ بقره)

((عمرو بن جموح ))

پیر مردى بزرگ و ثروتمند بود به پیامبر عرض کرد:

از چه چیز صدقه بدهم و به چه کسانى ؟
آیه فوق نازل شد و به او پاسخ گفت .
از چه چیز باید انفاق کرد؟
در قرآن مجید آیات فراوانى -

مخصوصا در سوره بقره -

درباره انفاق و بخشش در راه خدا آمده است و براى این کار پاداشها و فضیلتهاى بزرگى ذکر شده همین امر سبب مى شد که درباره جزئیات این کار از پیامبر سؤ ال کنند و بدانند از چه چیزهائى و در مورد چه کسانى انفاق کنند؟
لذا در آیه مورد بحث مى فرماید:

((از تو سؤ ال مى کنند چه چیز را انفاق کنند))

(یسئلونک ما ذا ینفقون ).
سپس مى افزاید

بگو هر خیر و نیکى

(و هرگونه سرمایه سودمند مادى و معنوى )

که انفاق مى کنید براى پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مستمندان و واماندگان در راه باید باشد

(قل ما انفقتم من خیر فللوالدین

و الاقربین و الیتامى و المساکین و ابن السبیل ).
مسلما ذکر این پنج طایفه به عنوان بیان مصداقهاى

روشن است وگرنه منحصر به آنها نمى باشد بنابراین پاسخ آنها در حقیقت این است که هم اشیائى که از آن انفاق مى کنند دایره وسیعى دارد و هم کسانى که به آنها انفاق مى شود.
در مورد اول با ذکر کلمه ((خیر)) که هر نوع کار و مال و سرمایه مفیدى را شامل مى شود پاسخ کامل و جامعى به سؤ ال آنها داده شده و حتى امور معنوى همچون علم را نیز در بر مى گیرد، هر چند مصداق مهم آن در مورد انفاق ، اموال است .
و در مورد دوم در عین گسترده بودن مورد انفاق اولویتها نیز بیان شده است مسلما پدر و مادر و سپس نزدیکان نیازمند در این مساءله اولویت دارند و بعد از آنها یتیمان و سپس نیازمندان و حتى کسانى را که ذاتا فقیر نیستند ولى بر اثر حادثه اى مثل تمام شدن مخارج در سفر نیازمند شده اند شامل مى شود.
در پایان آیه مى فرماید: ((و هر کار خیرى انجام مى دهید خداوند از آن آگاه است )) (و ما تفعلوا من خیر فان الله به علیم ).
ومى ندارد تظاهر کنید، و مردم را از کار خویش آگاه سازید، چه بهتر که براى اخلاص بیشتر انفاقهاى خود را، پنهان سازید، زیرا کسى که پاداش مى دهد از همه چیز با خبر است ، و کسى که جزا به دست اوست حساب همه نزد اوست .
جمله ((و ما تفعلوا من خیر)) معنى وسیعى دارد که تمام اعمال خیر را شامل مى شود نه تنها انفاق در راه خدا که هر کار نیکى را خداوند مى داند، مى بیند و پاداش خیر مى دهد.
هماهنگى سؤ ال و جواب در آیه
بعضى تصور کرده اند که سؤ ال کنندگان در این آیه ، از اشیائى که انفاق باید کرد، پرسش کرده اند، ولى جواب از مصارف و کسانى که مورد انفاق قرار مى گیرند داده شده ، و این به خاطر این است که شناخت مورد، مهمتر بوده است . ولى این یک اشتباه است زیرا قرآن هم پاسخ از سؤ ال آنها داده و هم موارد انفاق را روشن ساخته است و این از فنون فصاحت است که هم پاسخ سؤ ال داده شود و هم به مساءله مهم دیگرى که مورد نیاز بوده اشاره شود.به هر حال جمله

((ما انفقتم من خیر))

(آنچه از نیکیها انفاق مى کنید) مى گوید: انفاق از هر موضوع خوبى مى تواند باشد، و تمام نیکیها را شامل مى شود، خواه از اموال باشد یا خدمات ، از موضوعات مادى باشد یا معنوى .
در ضمن تعبیر((خیر))

آن هم به صورت مطلق ، نشان مى دهد که مال و ثروت ذاتا چیز بدى نیست ، بلکه یکى از بهترین وسایل خیر است ، مشروط به اینکه به نیکى از آن بهره گیرى شود.
و نیز تعبیر به ((خیر)) ممکن است به این نکته هم اشاره داشته باشد که انفاقها باید از هرگونه منت و آزار و کارهایى که حیثیت اشخاص مورد انفاق را مخدوش مى کند، برکنار باشد به طورى که بتوان به عنوان خیر مطلق از آن یاد کرد

مثال

هرچه خوری به تن رسد

هرچه دَهی به روح رسد

هرچه نَهی به کَس رسد

 


بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ


نقش اخلاق در زندگى و تمدّن انسانها

بعضى از ناآگاهان، مسائل اخلاقى را،

 به عنوان یک امر خصوصى در زندگى شخصى مى نگرند،

 و یا آنها را مسائل مقدّس روحانى و معنوى مى دانند که تنها

در زندگى سراى دیگر اثر دارد، در حالى که این یک اشتباه بزرگ است;

 اکثر مسائل اخلاقى بلکه همه آنها، آثارى در زندگى اجتماعى بشر دارد،

 اعم از مادّى و معنوى، و جامعه انسانیّت منهاى اخلاق

به باغ وحشى تبدیل خواهد شد که تنها قفسها مى تواند

جلو فعّالیّتهاى تخریبى این حیوانات انسان نما را بگیرد،

 نیروها به هدر خواهد رفت، استعدادها سرکوب خواهد شد،

 امنیّت و آزادى بازیچه دست هوسبازان مى گردد و زندگى

 انسانى مفهوم واقعى خود را از دست مى دهد.

اگر درست در تاریخ گذشته بیندیشیم، اقوام زیادى را پیدا مى کنیم

 که هر کدام بر اثر پاره اى از انحرافات اخلاقى، شکست خورده یا بکلّى نابود شدند.

چه بسیار زمامدارانى که بر اثر نقاط ضعف اخلاقى،

 قوم و ملّت خود را در کام مصائب دردناکى فرو بردند،

 و چه بسیار فرماندهان فاسدى که جان سربازان خود

را به خطر افکنده و بر اثر خودکامگى آنها را به خاک و خون کشیدند.

درست است که زندگى فردى نیز بدون اخلاق، لطافت

 و شکوفایى و زیبایى ندارد; درست است که خانواده ها

بدون اخلاق سامان نمى پذیرند; ولى از آنها مهمتر،

 زندگى اجتماعى بشر است که با حذف مسائل اخلاقى

به سرنوشت دردناکى گرفتار مى شود که

بدتر از آن تصوّر نمى شود.

ممکن است گفته شود، سعادت و خوشبختى و تکامل

جوامع بشرى را مى توان در پرتو عمل به قوانین

 و احکام صحیح به دست آورد، بى آن که مبانى اخلاقى در افراد وجود داشته باشد.

در پاسخ مى گوییم عمل به مقرّرات و قوانین نیز بدون پشتوانه اخلاق ممکن نیست;

 تا از درون انسانها انگیزه هایى براى اجراى مقرّرات و قوانین وجود نداشته باشد،

 تلاشهاى برونى به جایى نمى رسد.

زور و فشار، بدترین ضمانت اجرایى قوانین و مقرّرات است

 که جز در موارد ضرورى نباید از آن استفاده کرد و در مقابل آن،

 ایمان و اخلاق، بهترین ضامن اجرایى قوانین و مقرّرات محسوب مى شود.

با این اشاره به قرآن مجید باز مى گردیم و نمونه هایى

 از آیات قرآن را که ناظر به این مسأله مهم است مورد توجّه قرار مى دهیم:

1 ـ وَلَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ

 بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ

   (سوره اعراف، آیه 96).


آیا اخلاق قابل تغییر است؟

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۳۵ ق.ظ


بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ

 آیا اخلاق قابل تغییر است؟

سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربیتى به این مسأله بستگى دارد،

 زیرا اگر اخلاق قابل تغییر نباشد نه تنها علم اخلاق بیهوده خواهد بود،

 بلکه تمام برنامه هاى تربیتى انبیا و کتابهاى آسمانى لغو خواهد شد;

 تعزیرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نیز بى معنى خواهد بود.

بنابراین، وجود آنهمه برنامه هاى اخلاقى و تربیتى در تعالیم انبیاء

و کتب آسمانى و نیز وجود برنامه هاى تربیتى در تمام جهان بشریّت،

 و همچنین مجازاتهاى بازدارنده در همه مکاتب جزائى، بهترین دلیل

بر این است که قابلیّت تغییر اخلاق، و روشهاى اخلاقى،

 نه تنها از سوى تمام پیامبران که از سوى همه عقلاى جهان پذیرفته شده است.

امّا با این همه، عجیب است که فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره این که

 آیا اخلاق قابل تغییر است یا نه؟» مطرح کرده اند!

بعضى مى گویند: اخلاق قابل تغییر نیست! و آنها که بدگوهرند

و طینتى ناپاک دارند عوض نمى شوند، و به فرض که تغییر یابند،

سطحى و ناپایدار است و بزودى به حال اوّل باز مى گردند!

آنها براى خود دلائلى دارند از جمله این که ساختمان

 جسم و جان رابطه نزدیکى با اخلاق دارد،

 و در واقع اخلاق هر کس تابع چگونگى آفرینش روح و جسم اوست،

و چون روح و جسم آدمى عوض نمى شود، اخلاق او نیز قابل تغییر نیست.

جمعى از شعرا که پیرو این طرز تفکّر بوده اند نیز

 در اشعار خود بطور گسترده به این مطلب اشاره کرده اند

 (هر چند ممکن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در این امر حمل کرد).

نمونه اى از اشعار شعراى معروف را در این زمینه در ذیل مى خوانید:

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است

شمشیر نیک زآهن بد چون کند کسى؟ ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس!

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس!

* * *

برسیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین در سنگ

آهنى را که موریانه بخورد نتوان برد از آن به صیقل زنگ!

* * *

چون بود اصل گوهرى قابل تربیت را در او اثر باشد

هیچ صیقل نکو نداند کرد آهنى را که بدگهر باشد

سگ به دریاى هفتگانه مشوى که چو تر شد پلیدتر باشد!

خر عیسى گرش به مکّه برند چون بیاید هنوز خر باشد!

* * *

دلیل دیگرى که براى این امر ذکر کرده اند این است

که دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبیل تأدیب و نصیحت و اندرز است، و هنگامى که این عوامل زایل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب که به وسیله عوامل حرارت زا از بین مى رود و هنگامى که آن عوامل از بین برود، حرارت را پس داده، به حال اوّل باز مى گردد!

این طرز فکر و این گونه استدلالات همه مایه تأسّف و سبب انحطاط جوامع بشرى

است!

طرفداران قابلیّت تغییر» در امور اخلاقى، از دو دلیل فوق چنین پاسخ مى گویند:

1 ـ ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انکار نیست،

 ولى این ارتباط به اصطلاح در حدّ مقتضى» است نه علّت تامّه»،

 یعنى مى تواند زمینه ساز باشد نه این که ااماً و اجباراً تأثیر قطعى بگذارد،

 همان گونه که بسیارى از افرادى که از پدران و مادران مبتلا

به پاره اى از بیماریها متولّد مى شوند زمینه آلودگى به آن بیماریها را دارند،

 ولى با این حال مى توان با پیشگیریهاى مخصوص جلو تأثیر عامل وراثت را گرفت.

افراد ضعیف البنیه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش،

 افراد نیرومندى مى شوند و بعکس، افراد قوىّ البنیه بر اثر ترک این دو،

ضعیف و ناتوان خواهند شد.

افزون براین، روح و جسم انسان نیز قابل تغییر است تا چه رسد به اخلاق زاییده ازآن!

مى دانیم تمام حیوانات اهلى امروز» یک روز در زمره حیوانات وحشى بودند،

انسان آنها را گرفت و رام کرد، و به صورت حیوانات اهلى در آورد;

 بسیارى از گیاهان و درختان میوه نیز چنین بوده اند.

 جایى که با تربیت بتوان خلق و خوى یک حیوان و

ویژگیهاى یک گیاه یا درخت را تغییر داد چگونه نمى توان اخلاق انسان

را به فرض که اخلاق ذاتى باشد تغییر داد؟

هم اکنون نیز بسیارى از حیوانات را براى کارهایى که بر

خلاف طبیعت آنها است تربیت مى کنند و آنها این کارها را بخوبى انجام مى دهند.

2 ـ از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال دیگر آنان نیز

 روشن مى شود زیرا گاه عوامل بیرونى آنقدر تأثیر قوى دارد

 که ویژگیهاى ذاتى را بکلّى دگرگون مى سازد، و حتّى ویژگیهاى

جدید به وراثت به نسلهاى آینده نیز مى رسد همان گونه که در حیوانات اهلى مثال زده شد.

تاریخ، انسانهاى بسیارى را نشان مى دهد که بر اثر تربیت

بکلّى خلق و خوى خود را تغییر دادند، و به اصطلاح

یکصد و هشتاد درجه چرخش کردند، افرادى

که یک روز مثلا در صف ان قهّار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدّل گشتند.

توجّه به طرز به وجود آمدن یک ملکه اخلاقى به ما این قدرت را مى دهد که راه از

میان بردن آن را نیز پیدا کنیم; مسأله چنین است

که هر عمل خوب یا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى گذارد،

و روح را تدریجاً به سوى خود جلب مى کند، تکرار این عمل آن اثر

 را بیشتر و قویتر مى سازد، و کم کم کیفیّتى به نام عادت»

 حاصل مى شود، و هر گاه عادت استمرار یابد به صورت ملکه»

 در مى آید.

بنابراین، همان گونه که عادات و ملکات اخلاقى زشت

 در سایه تکرار عمل تشکیل مى گردد، از همین طریق قابل زوال است;

 البتّه، اثر تلقین، تفکّر، تعلیمات صحیح و محیط سالم در فراهم کردن

 زمینه هاى روحى براى پذیرش و تشکیل ملکات خوب را نمى توان نادیده گرفت.

* * *

در اینجا قول سومى نیز وجود دارد و آن این که بعضى

 از صفات اخلاقى قابل تغییر است، و بعضى غیر قابل تغییر،

آن صفاتى که طبیعى و فطرى است، قابل تغییر نمى باشد،

 ولى آن صفاتى که عوامل خارجى دارد قابل تغییر است.(1)

این قول نیز فاقد هرگونه دلیل است، زیرا این تفصیل و تفاوت گذارى،

 بین صفات فرع، بر قبول اخلاق طبیعى و فطرى است،

 در حالى که چنین چیزى ثابت نیست; و به فرض که

چنین باشد چه کسى مى تواند ادّعا کند که صفات فطرى قابل تغییر نیست؟

مگر حیوانات وحشى را نمى توان اهلى کرد؟

مگر تعلیم و تربیت نمى تواند آنقدر ریشه دار شود که اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟

 
آیات و روایات دلیل بر قابلیّت تغییر اخلاق است

آنچه را در بالا گفتیم از نظر دلائل عقلى و تاریخى بود،

هنگامى که به دلائل نقلى یعنى آنچه از مبدأ وحى و سخنان معصومین(علیهم السلام)

 به دست آمده مراجعه کنیم مسأله از این هم روشنتر است; زیرا:

1 ـ نفس مسأله بعثت انبیا و ارسال رسل و انزال کتب آسمانى و بطور کلّى مأموریّتى که

1. محقّق نراقى در جامع السّعادات این نظریه را برگزیده است (جامع السّعادات جلد 1، ص 24).

آنها براى هدایت و تربیت همه انسانها داشتند، محکمترین دلیل

 بر امکان تربیت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است.

آیاتى مانند:

 هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الاُْمِّیِینَ رَسُولا مِنْهُم یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ

وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَاِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلال مُبِیْن

   (سوره جمعه، آیه 2)(1)

و آیات مشابه آن بخوبى نشان مى دهد که هدف

 از مأموریّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)

 هدایت و تربیت و تعلیم و تزکیه همه کسانى بود که در ضَلال مُبِیْن» و گمراهى آشکار بودند.

2 ـ تمام آیاتى که خطاب به همه انسانها به عنوان

 یا بَنى آدَمَ» و یااَیُّها النّاسُ» و یا  اَیُّها الاِْنْسانُ»،

و یا عِبادى» مى باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى

 و مسائل مربوط به تهذیب نفوس و کسب فضائل اخلاقى است،

بهترین دلیل بر امکان تغییر اخلاق رذیله»

 و اصلاح صفات ناپسند است، در غیر این صورت،

عمومیّت این خطابها لغو و بیهوده خواهد بود.

ممکن است گفته شود: این آیات غالباً مشتمل بر احکام است،

و احکام مربوط به جنبه هاى عملى است،

 در حالى که اخلاق ناظر به صفات درونى است.

ولى نباید فراموش کرد که اخلاق» و عمل»

 لازم و موم یکدیگر و به منزله علّت و معلولند،

 و در یکدیگر تأثیر متقابل دارند; هر اخلاق خوبى

سرچشمه اعمال خوب است، همان گونه که اخلاق رذیله،

 اعمال زشت را به دنبال دارد; و در مقابل، اعمال نیک

و بد نیز اگر تکرار شود تدریجاً تبدیل به خلق و خوى خوب و بد مى شود.

3 ـ اعتقاد به عدم امکان تغییر اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى آورد;

 زیرا مفهومش این است که صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغییر

آن نیستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است،

 پس در انجام کار خوب یا بد مجبورند، و در عین حال مکلّف به انجام خوبیها و ترک بدیها هستند;

 این عین جبر است، و تمام مفاسدى را که مذهب جبر دارد بر آن مترتّب مى شود(2).

4 ـ آیاتى که با صراحت تشویق به تهذیب اخلاق مى کند و از رذایل اخلاقى بر حذر

1. آیه 164 آل عمران نیز همین مضمون را در بردارد.

2. به اصول کافى، جلد 1، ص 155و کشف المراد،بحث

قضا و قدر درباره مفاسد مذهب جبر مراجعه شود.

مى دارد نیز دلیل محکمى است بر امکان تغییر صفات اخلاقى،

مانند قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکّیها وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّیها; هر کس نفس خود

را تزکیه کند رستگار شده، و آن کس که نفس خویش را با معصیت

 و گناه آلوده سازد نومید و محروم گشته است.»    (سوره شمس ـ آیه 9 و 10).

تعبیر به دسّیها» از ماده دسّ» و دسیسه»

 در اصل به معنى آمیختن شىء ناپسندى با چیز دیگر است;

 مثل این که گفته مى شود: دسّ الحنطة بالتراب; گندم را با خاک مخلوط کرده»،

این تعبیر نشان مى دهد که طبیعت انسان بر پاکى و تقوا است

 و آلودگیها و رذائل اخلاقى از خارج بر انسان نفوذ مى کند و هر دو قابل تغییر و تبدیل است.

در آیه 34 سوره فصّلت مى خوانیم:

 اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذاَ الَّذى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَداوَةٌ کَاَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیْمٌ; بدى

را با نیکى دفع کن ناگهان (خواهى دید) همان کسى که میان تو و او دشمن است

گویى دوست گرم و صمیمى (و قدیمى تو) است!»

این آیه بخوبى نشان مى دهد که عداوت و دشمنیهاى

 عمیق که در خلق و خوى انسان ریشه دوانده باشد،

 با محبّت و رفتار شایسته ممکن است تبدیل به دوستیهاى

 داغ و ریشه دار شود; اگر اخلاق، قابل تغییر نبود، این امر امکان نداشت.

در روایات اسلامى نیز تعبیرات روشنى در این زمینه دیده مى شود مانند احادیث زیر:

1 ـ حدیث معروف اِنّى بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَْخْلاقِ(1)،

 دلیل واضحى بر امکان تغییر صفات اخلاقى است.

2 ـ روایات فراوانى که تشویق به حسن خلق مى کند،

 مانند: حدیث نبوى:

 لَوْ یَعْلَمُ الْعَبْدُ ما فى حُسْنِ الْخُلْقِ لَعَلِمَ اَنَّهُ یَحْتاجُ اَنْ یَکُونَ لَهُ خُلْقٌ حَسَنٌ;

 اگر بندگان مى دانستند که حسن خلق چه منافعى دارد،

 یقین پیدا مى کردند که محتاج به اخلاق نیکند!»(2)، نشانه دیگر است.

3 ـ در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم:

اَلْخُلْقُ الْحَسَنُ نِصْفُ الدِّینِ; اخلاق خوب، نیمى از دین است.»(3)

4 ـ و در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم:

اَلْخُلْقُ الْمَحْمُودُ مِنْ ثِمارِ الْعَقْلِ،

1. سفینة البحار، (مادّه خلق).

2. بحار، جلد 10، ص 369.

3. بحار، ج 71، ص 385.


اَلْخُلْقُ الْمَذْمُوْمُ مِنْ ثِمارِ الْجَهْلِ;

 اخلاق خوب از میوه هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است.»(1)

و از آنجا که علم» و جهل» قابل تغییر است، اخلاق هم به تبع آن قابل تغییر مى باشد.

5 ـ در حدیث دیگرى از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) آمده است:

اِنَّ الْعَبْدَ لَیَبْلُغُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ عَظیمَ دَرَجاتِ

 الاْخِرَةِ وَشَرَفَ الْمَنازِلِ وَاِنَّهُ لَضَعیفُ الْعِبادَةِ;

بنده خدا به وسیله حسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترین مقامات مى رسد،

 در حالى که ممکن است از نظر عبادت ضعیف باشد!»(2)

در این حدیث اوّلاً مقایسه حسن اخلاق به عبادت،

 و ثانیاً ذکر درجات بالاى اخروى که حتماً مربوط به

 اعمال اختیارى است، و ثالثاً تشویق به تحصیل حسن خلق،

 همگى نشان مى دهد که اخلاق یک امر اکتسابى است،

 نه اجبارى و اامى و خارج از اختیار! (دقّت کنید)

این گونه روایات و تعبیرات گویا و پرمعنى در کلمات معصومین

(علیهم السلام) زیاد دیده مى شود(3)

 و همه آنها نشان مى دهد که صفات اخلاقى قابل تغییر است،

 و گرنه این تعبیرات و تشویقها لغو و بیهوده بود.

6 ـ در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)

مى خوانیم که به یکى از یارانش به نام جریر بن عبداللّه» فرمود:

 اِنَّکَ امْرُءٌ قَدْ اَحْسَنَ اللّهُ خَلْقَکَ فَاَحْسِنْ خُلْقَکَ;

 خداوند به تو چهره زیبا داده، اخلاق خود را نیز زیبا کن!»(4)

کوتاه سخن این که: کتب روایى ما پُر از روایاتى است

 که همگى دلالت بر امکان تغییر اخلاق آدمى دارد.(5)

این بحث را با حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام)

 که تشویق به فضائل اخلاقى مى کند

1. غررالحکم، 1280 ـ 1281.

2. محجّة البیضاء، ج 5، ص 93.

3. مرحوم کلینى در جلد دوم اصول کافى، در باب حسن الخلق(ص 99)

 هیجده روایت در این زمینه نقل کرده است.

4. سفینة البحار، مادّه خلق.

5. به جلد دوم اصول کافى و روضه کافى، و جلد سوم میزان الحکمة و جلد اوّل سفینة البحار، در ابواب مناسب مراجعه فرمایید.
[37]

پایان مى دهیم، فرمود:

 اَلْکَرَمُ حُسْنُ السَّجـِیَّةِ وَ اجْتِـنابُ الدَّنِـیَّةِ;

 ارزش و کیفیّت انسان به اخلاق پسندیده و اجتناب و دورى از اخلاق پست است!»(1)


 

بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِیمِ

درکات و درجات انسانى

درجات اشاره به صعود انسان دارد،

 انسان که بالا مى رود درجات را مى پیماید.

درکات در مقابل درجات است که به سقوط و هبوط انسان اشاره دارد،

انسان که پایین مى آید درکات را طى مى کند، لذا جهنم را درکات است .

 خداوند سبحان ، انسان را که در قرآن بالا مى برد

 درجات تعبیر مى کند والذین اوتوا العلم درجات

 هم درجات عندالله  و اولئک لهم الدرجات العلى  و فرمود:

 ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار

 


آیه اختیارازمنظرقرآن

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
 
 إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا 3انسان
ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس (انسان3)
  
إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَلَاسِلَا وَأَغْلَالًا وَسَعِیرًا انسان4 
ما براى کافران زنجیرها و غلها و شعله‏هاى سوزان آتش آماده کرده‏ایم (4)
  
 إِنَّ الْأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا انسان5
به یقین ابرار و نیکان از جامى مى‏نوشند که با عطر خوشى آمیخته است (5)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عطربین مرجع عطر ادکلن ایران وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی دکتر محمد سعید رضائی زواره بسم الله الرحمن الرحیم انشاجو هیِِیت چهارده معصوم املاک سهرابی زیرپوش یا رکابی آوازا با ما گردی